لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
کبری
(کُ را) [ ع. ]
۱- بزرگتر.
۲- در اصطلاح منطق مقدمه دوم در یک قضیه منطقی.
کبریاء
(کِ) [ ع. ] (اِ.) بزرگ منشی، عظمت.
کبریت
(کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش میگیرد.
کبس
(کَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- چاه را انباشتن و پر کردن.
۲- پر کردن شکم از غذا.
کبست
(کَ بَ) [ په. ] (اِ.) گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانه ابوجهل.
کبش
(کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- قوچ، گوسفند شاخ دار.
۲- مهتر و بزرگ قوم. ج. اکباش. کبوش.
کبل
(کَ بَ) (اِ.) کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند.
کبلا
(کَ) (ص نسب.) (عا.) کربلایی.
کبه
(کُ یا کَ بّ) (اِ.) = کُپّه:
۱- برآمدگی، قبه.
۲- شاخ حجامت.
کبوتر
(کَ تَ) (اِ.) پرندهای است حلال گوشت که دارای قدرت پرواز زیاد است و انواع گوناگون دارد، کفتر. ؛ ~ با ~باز با باز دستور مجالست با هم خوی و هم زبان.
کبوترباز
(~.) (ص فا.)
۱- کسی که به نگاه داری و پرورش کبوتران میپردازد.
۲- کنایه از: حیله گر، مکار.
کبوترخانه
(~. نِ یا نَ) (اِمر.) = کبوترخان: اتاقک یا برجی که کبوتر در آن آشیانه سازد.
کبود
(کَ) (ص.) نیلی، لاجوردی.
کبودان
(کَ) (اِمر.) سیاه دانه.
کبوده
(کَ دِ) (اِ.) درخت بیدمشک.
کبودی
(کَ)
۱- (حامص.)کبود بودن.
۲- (اِمر.) خال سیاه.
کبور
(کِ بّ) [ عبر. ] (اِ.) روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این روز روزه داشتن بر یهودیان فریضهاست.
کبوس
(کَ) (ص.) ناراست، کج.
کبوک
(کَ) (اِ.) چکاوک.
کبچه
(کَ چِ) (اِ.) نک کفچه.