لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
گروه
(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- دسته، جمعیت.
۲- امت، فرقه.
۳- واحدی از سربازان شامل ۹ نفر.
۴- امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقه کار که خود به چند پایه تقسیم میشود.
۵- اصطلاحی است که در دانشگاهها به جای کلمه انگلیسی ...
گروهان
(گُ) (اِ.)
۱- جِ گروه ؛ گروهها، دستهها.
۲- در اصطلاح ارتش یک دسته سرباز از ۱۴۰ تا ۱۷۰ نفر.
گروهبان
(گُ) (اِمر.) مسئول تعلیم سرباز و این درجهای است بالاتر از سرجوخه. شامل سه رتبه: گروهبان سوم، گروهبان دوم و گروهبان یکم.
گروهه
(گُ هِ) (اِ.) گلوله، گلولهای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد.
گروهک
(گُ هَ) (اِمصغ.)
۱- گروه کوچک.
۲- حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت.
گروگان
(گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت میشود به گرو میگذارند.
گروگان
(گُ) (اِمر.) آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب.
گروگر
(گَ رُ گَ)
۱- (ص.) قابل پرستش، معبود.
۲- خدای تعالی.
گروگر
(گُ رُّ گُ) (ق مر.) (عا.) پشت سرهم، پیاپی.
گرویدن
(گِ رَ دَ) (مص ل.) ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن.
گرویده
(گِ رَ دِ) (اِمف.) مؤمن، معتقد.
گرگ
(گُ) [ په. ] (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند. ؛ ~ باران دیده کنایه از: آدم باتجربه و کهنه کار.
گرگ آشتی
(~.) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ صلح به نفاق و مکر و فریب.
گرگ بند
(~. بَ) (ص مر.)
۱- کنایه از: گرفتار و اسیر، زبون، خفیف.
۲- بسیار ترسان.
گرگ میش
(گُ) (ص مر.) منافق، دورو.
گرگ و میش
(گُ گُ) (ص مر.) (عا.) هوای تاریک و روشن.
گرگر
(گَ گَ) (اِ.)
۱- دادگر، یکی از نامهای خداوند.
۲- تخت پادشاهان.
گرگر
(گُ گُ) (ق.) بسیار و پیوسته.
گرگم به هوا
(گُ گَ. بِ. هَ) (اِمر.) (عا.) نوعی از بازیهای کودکان.
گرگن
(گُ گُ) (اِ.) غلهای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند.