لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
گنجایش
(گُ یِ) (اِمص.) ظرفیت.
گنجشک
(گُ جِ) (اِ.) پرندهای است کوچک از راسته سبک بالان که خانواده خاصی را به نام خانواده گنجشکان به وجود میآورد، عصفور.
گنجشک دل
(~. دِ) (ص مر.) ترسو، بزدل.
گنجشک روزی
(~.) (ص.) کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمتهای مادی.
گنجفه
(گَ جَ فَ یا فِ) (اِ.) = گنجفیه: نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتادهاست. در این بازی هشت دسته دوازده برگی که نود و شش ورق دارد به کار میرود. هر یک از این دستههای هشتگانه سابقاً نامی ...
گنجه
(گَ جِ) (اِ.) اشکاف، قفسه، کمد کوچک.
گنجور
(گَ وَ) [ په. ] (ص.) خزانه دار.
گنجیدن
(گُ دَ) (مص ل.) جا شدن، جا گرفتن.
گنجینه
(گَ نِ) (اِ.) خزانه، جای نگه داری زر و سیم.
گند
(گُ) (اِ.) خایه.
گند
(گَ) (اِ.)
۱- بوی بد، عفونت.
۲- کثافت، آلودگی. ؛ ~ ِ چیزی بالا آمدن (درآمدن): (عا.) فساد آن آشکار شدن. ؛ ~چیزی را بالا آوردن: (عا.) کاری را بسیار بد انجام دادن، رسوا شدن.
گند
(~.) (اِ.) (قالی بافی) کله، گره.
گندآور
(گُ وَ) (ص فا.) پهلوان، شجاع.
گندا
(گَ) (ص فا.) هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید.
گنداب
(گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی.
گندانه
(گَ نَ یا نِ) (اِمر.) جای سکونت و آسایش جانوران.
گندله
(گُ دُ لَ یا لِ)
۱- (ص.) گِرد، مانند گلوله.
۲- ریسمان گلوله شده.
گندم
(گَ دُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله، علفی با ریشه افشان و ساقه میان تهی که از آرد آن برای پختن نان استفاده میشود.
گندم زار
(~.) (اِمر.) زمینی که در آن گندم کاشته باشند.
گندم نما
(~. نَ) (ص فا.) کنایه از: ریاکار، دورو.