لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آشفته روز
(~.) (ص مر.) بدبخت، بداقبال.
آشفته سامان
(~.) (ص مر.)۱ - تهیدست، فقیر.
۲- شوریده، مجذوب.
آشفتگی
(شُ تِ) (حامص.)
۱- شوریدگی پریشان حالی.
۲- هرج و مرج.
۳- خشم، غضب.
۴- عشق، شیفتگی.
آشمال
(ص مر.) چاپلوس، متملق.
آشمالی
(حامص.) تملق، چاپلوسی.
آشموغ
[ په. ] (ص.)
۱- فریفتار، شریر.
۲- نام دیوی است از پیروان اهریمن.
آشنا
(~.) (اِ.) شنا، شناوری.
آشنا
(شْ یا ش ِ) [ په. ] (ص.)۱ - شناخته، غیر از بیگانه.
۲- خویش، نزدیک.
۳- دوست، یار.
۴- موافق، سازگار.
۵- کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.
آشناه
(~.) (اِ.) شنا، آشنا.
آشناو
(~.) (اِ.) نک شنا.
آشناوری
(~. وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد.
آشناگر
(~. گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز.
آشنایی
(~.)(حامص.)۱ - شناسایی، شناخت.
۲- خویشاوندی، دوستی.
۳- آگاهی از امری.
آشوب
(اِ.)
۱- فتنه، فساد.
۲- مایه فتنه، موجب فساد.
۳- شور و غوغا.
۴- هرج و مرج.
۵- انقلاب، شورش.
۶- ازدحام.
آشوبگر
(گَ)(ص فا.)۱ - فتنه جوی، شورش - خواه.
۲- فتان.
آشوبیدن
(دَ)
۱- (مص م.) آشفته کردن.
۲- (مص ل.) آشفته و متغیر شدن.
۳- خشمگین شدن.
۴- فتنه بر پا کردن.
آشور
(اِ.) گوشهای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه.
آشوردن
(دَ) (مص م.)
۱- زیر و زبر کردن، برهم زدن.
۲- آمیختن.
۳- خمیر کردن.
آشوریده
(دِ) (ص مف.) شورانیده، درهم کرده.
آشوغ
(ص.) ناشناخته، گمنام.