لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اباحت
(اِ حَ) [ ع. اباحه ] (مص م.)
۱- حلال کردن، روا دانستن.
۲- جایز.
۳- به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن.
اباحتی
(اِ حَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) اباحی ؛ ملحدی که همه چیز را مباح شمارد و انجام محرمات را جایز میداند.
اباده
(اِ دِ یا دَ) [ ع. ] (مص م.) هلاک کردن، کشتن.
اباره
(اِ یا اَ رِ) [ ع. اباره ]
۱- (مص م.) مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساند ن.
۲- هلاک کردن.
۳- (اِمص.) اصلاح کشت و زرع.
اباریق
( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ابریق ؛ کوزهها.
اباز
( اِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند.
۲- نام رگی است در پای.
اباشه
(اُ شَ یا ش ِ) [ ع. ] (اِ.) = اباش: جماعتی آمیخته از هر جنس مردم.
اباض
(اِ.) [ ع. ] (اِ.)
۱- ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند.
۳- نام رگی است در پای.
اباطیل
( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ باطل ؛ سخنان یاوه و بیهوده، چیزهای باطل.
اباعد
(اَ عِ) [ ع. ] (اِ.) جِ ابعد؛ بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند.
اباقا
( اِ) [ تر - مغ. ] (اِ.) = آباقا: برادر مهتر یا کهتر پدر. آباقا.
ابام
( اَ) (اِ.)قرض، دین. وام و اوام نیز گویند.
ابان
( اَ) (اِ.) آبان، هشتمین ماه سال خورشیدی.
ابانت
(اِ نَ) [ ع. ابانه ] = ابانه:
۱- (مص م.) آشکار کردن، واضح ساختن.
۲- (مص ل.) پیدا شدن، ظهور.
ابتث
(اَ تَ) [ ع. ] (اِ.) اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف»، «ب»، «ث» مرتب شده و به «ی» ختم میشود «ابتث» نامند؛ مق ابجد. و ترتیب آنها از این قرار است: أ ب ...
ابتدا
(تِ) [ ع ابتداء. ] (مص ل.) (اِ.)
۱- شروع و اول هرکار و هرچیز، آغاز، نخست. اول، مبداء. مق انتها.
۲- آغاز کردن، شروع کردن.
۳- در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد. ؛~ به ساکن ...
ابتدا کردن
(اِ تِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) شروع کردن، آغاز کردن.
ابتداع
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نوآوردن، چیز تازهای آوردن.
۲- بدعت نهادن.
ابتدایی
(اِ تِ) [ ع. ابتدائی ] (ص نسب.) مقدماتی، اولی، آغاز. ؛مدرسه ~مدرسهای که در آن نخستین دوره تحصیل را فراگیرد.
ابتذال
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بسیار به کار بردن چیزی تا اندازهای که از ارزش آن بکاهد.
۲- (اِمص.) بی ارزشی، پستی.