لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اسانید
( اَ ) [ ع. ] (اِ.)۱ - جِ اسناد.
۲- در علم نحو عبارتست از ایتاع و نسبت تامه بین دو کلمه، مانند نسبت خبر به مبتداء.
اسب
( اَ ) [ په. ] (اِ.) حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته میشود. ؛~ دادن و خر گرفتن کنایه از: معامله زیان - آور کردن. ؛~ عصاری بودن الف ...
اسب انگیز
(اَ. اَ)
۱- (اِفا.) آن که اسب را برانگیزد، اسب انگیزنده.
۲- (اِمر.) مهمیز.
اسب دواندن
(اَ. دَ دَ) (مص ل.) کنایه از: اجحاف و تعدی.
اسب دوانی
(~. دَ) (حامص.) دوانیدن اسبها به موازات هم و سنجش شتاب آنها، مسابقه.
اسب رس
(~. رِ) (اِمر.) نک اسب ریس.
اسب ریس
(~.) [ په. ] (اِمر.)
۱- مسافتی که اسب در یک روز میتواند بپیماید.
۲- میدان اسب دوانی.
اسباب
(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ سبب.
۱- سببها، علتها.
۲- وسیلهها، لوازم.
۳- مالها، داراییها.
۴- برگ و ساز.
۵- کالاها، متاعها.
اسباب بازی
(~.) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله بازی و سرگرمی کودکان و نوجوانان.
اسباب چینی
(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) توطئه.
اسباب کشی
(~. کِ) (حامص.) حمل و نقل اثاثه منزل، اسباب و لوازم زندگی را از خانهای به خانه دیگر بردن.
اسباط
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سبط ؛ پسران پسر و پسران دختر.
اسباغ
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - تمام کردن نعمت بر کسی.
۲- زره فراخ پوشیدن.
اسبال
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) باران باریدن.
۲- بسیار سخن گفتن بر کسی.
۳- (مص م.) جاری کردن، روان ساختن.
اسبان نوبتی
(اَ نِ نُ بَ)(اِ.)اسبان یدک، اسبان جنیبت.
اسبست
(اَ یا اِ بِ) (اِ.) یونجه.
اسبق
(اَ بَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- پیش تر، جلوتر.
۲- پیشروتر.
اسبل
(اُ بُ) (اِ.) (عا.)
۱- سپرز، طحال.
۲- ورمی که در پهلو بوجود آید.
اسبله
(اِ بُ لِ یا لَ) (اِ.) جزو ماهیان فلس دار حلال گوشت بحر خزر است. ماهی ای است بزرگ و سر برهنه که دهانی فراخ دارد و ریشو میباشد و دو ردیف دندان در دهان دارد؛ اسبیله، اسبیلی.
اسبوع
( اُ ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- هفته.
۲- هفت بار. ج. اسابیع.