لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
کما
(کُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی از بی هوشی که در آن بیمار برای مدتی شعور و حواس خود را از دست میدهد.
کمابیش
(کَ) (ق مر.) کم و بیش، اندک و بسیاری.
کماج
(کُ) (اِ.) یک نوع نان شیرینی.
کماد
(کِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- درد شکم.
۲- پارچهای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند.
کماس
(کَ) (ص.) کم، اندک، قلیل.
کماس
(کَ یا کُ) (اِ.) کوزه سفالی دهان گشاد، کشکول.
کمال
(کَ) [ ع. ] (مص ل.) کامل شدن، تمام شدن.
کمالات
(کَ) [ ع. ] (ص.) جِ کمال ؛ فضایل.
کماله
(کُ لِ) (اِ.)
۱- کج، کژ، ابریشم کم بهاء.
۲- کج، مقابل راست.
کمان
(کَ) [ په. ] (اِ.) وسیلهای برای تیراندازی در قدیم. ؛ ~به زه بودن کنایه از: آماده نبرد بودن.
کمان گروهه
(کَ. گُ هِ) (اِمر.) کمانی که با آن مهره و گلوله گِلی یا سنگی میانداختهاند.
کماندار
(کَ) (ص فا.) تیرانداز.
کمانداری
(~.) (حامص.) تیراندازی.
کماندو
(کُ نُ دُ) [ فر. ] (اِ.) دستهای از نظامیان که آموزشهای ویژه دیدهاند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (فره).
کمانه
(کَ نِ) (اِ.)
۱- هر چیز کمان مانند، قوس.
۲- آرشه، وسیلهای که با آن کمانچه و مانند آن را مینوازند، مضراب، زخمه.
۳- مقنی.
کمانچه
(کَ چِ) (اِمصغ.) از سازهای زهی ایرانی.
کمانچه زدن
(~. زَ دَ) (مص ل.)
۱- نواختن کمانچه.
۲- فتنه برانگیختن، آشوب کردن.
کمانچه کش
(~. کَ) (ص فا.) نوازنده کمانچه.
کمانچوله
(~. لِ) (اِمر.) جایی که در آن کمان میگذارند.
کمانکش
(کَ کَ) (اِمر.) تیرانداز، کماندار.