لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
کنسرواتوار
(~.) [ فر. ] (ص.) کسی که به سنن و آداب گذشته پابند است و از بدعتها احتراز دارد؛ محافظه کار.
کنسل
(کَ س) [ انگ. ] (اِ.) لغو، فسخ.
کنسل
(کُ سُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد.
۲- میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینهای بر روی ...
کنسول
(کُ) [ فر. ] (اِ.) نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه.
کنسول گری
(~. گَ) [ فر - فا. ] (اِ.) اداره یا محل کار کنسول.
کنسولتاسیون
(~.) [ فر. ] (اِ.) مشاوره، شور (مخصوصاً مشاوره پزشکان درباره مرض یک بیمار).
کنسک
(کِ نِ) (ص.) نک کِنِس.
کنش
(کُ نِ) (حامص.) عمل، کردار.
کنشت
(کِ یا کُ نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- معبد یهودیان (خصوصاً).
۲- عبادتگاه، کافران (عموماً).
کنغاله
(کَ لِ) (ص.)
۱- فاحشه، روسپی.
۲- بخیل، ممسک.
کنف
(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره پنیرک که از ساقه آن الیافی به دست میآید که برای تهیه گونی، طناب و پارچههای خشن به کار میرود.
کنف
(~.) [ ع. ] (اِ.)
۱- جانب، کرانه، طرف.
۲- نگاه داری، حمایت.
۳- سایه، ظل.
کنفت
(کِ نِ) (ص.) (عا.) شرمسار، خجل.
کنفدراسیون
(کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیه چند ناحیه یا کشور که جمعاً دولتی واحد تشکیل دهند، اما هریک استقلال داخلی و خود - مختاری دارند.
کنفرانس
(کُ فِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- انجمن سیاسی که از سران دول یا نمایندگان سیاسی آنان تشکیل شود.
۲- مجازاً به سخنرانی و جای سخنرانی گفته میشود.
۳- جلسهای رسمی با تعداد شرکت کنندگان معدود که در آن یک یا چند نفر ...
کنند
(کَ نَ) (اِ.)افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را میکنند.
کنه
(کُ) [ ع. ] (اِ.) حقیقت، باطن، پایان هر چیز.
کنه
(~.) (اِ.) فتیله چراغ، پلیته.
کنه
(کُ نَّ یا نُِ) [ ع. کنه ] (اِ.) سایبان بالای در.
کنه
(کَ نِ) (اِ.)
۱- حشره ریزی که به پوست بدن حیوان یا انسان میچسبد و از طریق منافذ پوست خون را میمکد.
۲- کنایه از: آدم سمج و پررو.