لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
ابرکاکیا
(اَ بَ) (اِ.) عنکبوت، تار عنکبوت.
ابری
( اَ ) (ص نسب.)
۱- پوشیده از ابر.
۲- با نقشی چون موج آب یا ابرهای بریده از یکدیگر: کاغذ ابری.
ابریز
( اِ ) [ یو. ] (اِ.) زر ناب، زر بی غش.
ابریشم
(اَ شَ یا شُ) [ په. ] (اِ.)
۱- رشتههای بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا میکنند و استفاده میکنند.
۲- سازهای زه دار.
۳- درختی از دسته گل ابریشمها جزء تیره پروانه واران که گونهای از آن در جنگلهای شمال ...
ابریشم بها
(~. بَ) (اِمر.) مزد ساز زدن و چنگ زدن (مثل پول چای و شیربها در استعمال امروز).
ابریشم زن
(~. زَ) (اِفا.) نوازنده ابریشم، چنگی.
ابریشمین
(اَ شَ) (ص نسب.) منسوب به ابریشم، جامه و پارچه ابریشمی.
ابریق
( ا ِ) [ معر. ] (اِ.)
۱- کوزه.
۲- ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب.
۳- آفتابه، لولهین.
۴- مطهره.
۵- وزنی معادل دو من.
ابریق
(~.) [ معر. ] (اِ.)
۱- شمشیر بسیار درخشنده.
۲- زن صاحب جمال.
ابزار
( اَ ) [ په. ] (اِ.)
۱- افزار، آلت، وسیله، مایه.
۲- آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل، زردچوبه و دارچین.
۳- نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در ...
ابزارآلات
(~.) [ فا - ع. ] (اِمر.) مجموعه ابزارها و وسایل کار.
ابزارمند
(~. مَ) (ص مر. اِمر.) پیشه ور، استادکار.
ابشتن
(اَ بِ تَ) (مص م.) نک آبشتن.
ابصار
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ بصر؛ چشمها، دیدهها.
ابصار
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) دیدن، نگاه کردن.
ابصر
(اَ صَ) [ ع. ] (ص.) بیننده تر، بیناتر.
ابطال
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ بطل ؛ دلیران.
ابطال
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- باطل کردن، لغو کردن، بیهوده کردن، ناچیز کردن.
۲- دروغ و باطل گفتن.
ابطح
(اَ طَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- رودخانه فراخ.
۲- زمین هموار، هامون.
ابعاد
(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بعد؛ دوریها. ؛ ~ هندسی طول، عرض و ارتفاع.