لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آبادانی
(حامص. اِ.)
۱- عمران، آبادی.
۲- منسوب به شهر «آبادان».
۳- آبادی، قریه.
۴- رفاه، آسایش.
۵- زراعت، کشاورزی.
آبادی
[ په. ] (حامص. اِ.)
۱- عمران، آبادانی.
۲- جای آباد.
۳- ده، قریه.
آبار
[ ع. ] (اِ.) جِ بئر؛ چاهها.
آبافت
(اِمر.)
۱- نوعی جامه گران بها.
۲- پارچهای محکم و خشن.
آبال
[ ع. ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران.
آبان
[ په. ] (اِ.)
۱- ایزد نگهبان آب.
۲- هشتمین ماه از سال خورشیدی.
۳- روز دهم هر ماه شمسی.
آبانگان
[ په. ] (اِمر.) جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا میکردند.
آبانگاه
(اِمر.)
۱- نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون ...
آباژور
[ فر. ] (اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند.
آبتاب
(ص مر.) مشعشع، درخشان.
آبج
(بَ) (اِ.)
۱- نشانه کمان گروهه.
۲- آلتی در زراعت. آبچ نیز گویند.
آبجی
[ تر. ] (اِ.)۱ - خواهر.
۲- مخففِ آغاباجی.
آبخسب
(خُ) (اِفا. اِمر.) چارپایی که چون آب ببیند در آن بخسبد و این از عیوب چارپایان است.
آبخست
(خَ یا خُ)
۱- (اِمر.) جزیره.
۲- میوهای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد.
۳- (ص مر.) مردم بدسرشت.
آبخو
(اِمر.) جزیره.
آبخواره
(خا ر ِ) (ص فا. اِمر.)
۱- هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد.
۲- آشامنده آب.
آبخور
(خُ) (اِمر.)
۱- سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور.
۲- قسمت، نصیب.
۳- موی اضافی سبیل.
آبخورد
(خُ)
۱- (مص مر.) آب خوردن.
۲- (اِمر.) آبخور، آبشخور.
۳- بهره، نصیب.
آبخورش
(خُ رِ) (اِمص.) (عا.) نصیب، قسمت.
آبخوری
(خُ) (اِمر.)
۱- لیوان.
۲- شارب، سبیل.
۳- نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند.