لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آبخوست
(خُ) (اِمر.) = آبخست:
۱- جزیره.
۲- محلی که آب آن را کنده باشد.
آبخیز
(اِمر.)
۱- زمین پر آب.
۲- مد؛ مق جزر.
۳- موج.
۴- طوفان.
آبدار
(ص.)
۱- آبدار باشی، ساقی.
۲- گیاه و میوه پرآب.
۳- تیز، برُنده.
۴- فصیح و روان.
۵- سخت، محکم، غلیظ. صفتی برای دشنام، سیلی.
آبدارخانه
(نِ) (اِمر.)
۱- اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست میکنند.
۲- مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین.
آبدارو
(اِمر.)۱ - زفت رومی.
۲- مومیایی.
آبدارچی
(اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوهاست.
آبدارک
(رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر.
آبداری
۱ - (حامص.) آبدار بودن، شغل آبدار.
۲- طراوت، تازگی.
۳- (اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار میگرفت.
آبدان
(اِمر.)
۱- آبگیر.
۲- آب انبار.
۳- کاسه.
۴- مثانه.
آبدست
(دَ)
۱- (ص مر.) زاهد، پاکدامن.
۲- ماهر، استاد.
۳- (اِمر.) مستراح.
۴- لباده.
آبدستان
(دَ) (اِمر.) ابریق، آفتابه.
آبدستی
(دَ) (ص.) چابکی، مهارت.
آبدندان
(دَ) (اِمر.)
۱- ساده لوح، ابله.
۲- حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود.
۳- نوعی گلابی.
۴- نوعی انار که بدون هسته میباشد.
۵- نوعی حلوا.
آبدنگ
(دَ) (اِمر.) آسیاب آبی.
آبده
(بِ دَ یا دِ) [ ع. آبده. ] (اِ.) جانور وحشی، دد؛ ج. اوابد.
آبدیده
(دِ) (ص مر.)
۱- جلا یافته، جوهردار.
۲- آزموده، باتجربه.
۳- چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد.
آبراهه
(هِ) (اِمر.)
۱- راه آب، مجرای آب.
۲- گذرگاه سیل.
آبرفت
(رُ) (اِمر.)
۱- سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد.
۲- موا د ته نشین شده در مجرای آب.
آبره
(رَ) (اِ.) ابره، رویه.
آبرو
(اِمر.)
۱- اعتبار، ناموس.
۲- عرق، خوی.