لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
احمد
(اَ مَ) [ ع. ] (ص تف.) ستوده تر، حمیده تر.
احمر
(اَ مَ) [ ع. ] (ص.) سرخ.
احمق
(اَ مَ) [ ع. ]
۱- (ص.)نادان، بی خرد، بی - هوش.
۲- (ص تف.) نادان تر، سفیه تر.
احمقانه
(اَ مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق.) به شیوه احمق، بی خردانه، سفیهانه.
احناء
( اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- اطراف.
۲- چیزهای کج و معوج و بی قواره.
احنف
(اَ نَ) [ ع. ] (ص.) انسان یا حیوانی که پایش کج باشد.
احوال
( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ حال.
۱- حالها، وضعها.
۲- چگونگی مزاج.
۳- کار و بار.
۴- سرگذشت.
احوال شخصیه
(~ِ شَ یِ) [ ع. ] (اِمر.) مجموع صفات انسان که به اعتبار آن، شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا کنند مانند: تابعیت، ازدواج، اقامتگاه، اهلیت و غیره.
احوال پرسی
(~. پُ) [ ع - فا. ] (حامص.) پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی.
احوط
(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.) با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط.
احول
(اَ وَ) [ ع. ]
۱- (ص.) لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی میبیند.
۲- (ص تف.) حیله گر، چاره گرتر.
احکام
(ا َ ) [ ع. ] (اِ.)جِ حکم.۱ - رأیها، دستور -ها.
۲- مجموعه دستورالعملهای شرعی.
۳- آداب، رسمها.
۴- مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است.
احکام
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) محکم کردن، استوار کردن.
۲- (اِمص.) استواری.
احیاء
( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ حی.
۱- زندگان.
۲- قبیلهها، خاندانها.
احیاء
( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) زنده کردن.
۲- آباد کردن زمین.۳ - (مص ل.) شب را به عبادت گذرانیدن.
۴- شب زنده داری کردن.
۵- (اِمص.) زندگی.
احیاناً
(اِ نَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- اتفاقاً، گاهگاهی.
۲- هیچ، هرگز.
اخ
(اَ خْ یا اَ خّ) [ ع. ] (اِ.) برادر. ج. اخوان.
اخ
(اُ) (صت.)
۱- صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند.
۲- صوتی است برای نمودن خوشی و لذت.
اخ اخ
(اَ. اَ) (صت.)
۱- صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند.
۲- کلمهای است برای ستودن و اظهار خشنودی به هنگام لذت، به به.
۳- کلمه افسوس، دریغا، وای، آه.
اخ تف
(اَ. تُ) (اِمر.) (عا.) آب دهان، خیو، بزاق.