لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
ازاهیر
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ازهار؛ گلها، شکوفهها.
ازایراک
( اَ ) [ په. ] حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که.
ازت
(اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه. در آب بسیار کم حل میشود. علاوه بر هوا در سفیده تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت میشود.
ازتات
(اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) ازتاتها یا نیتراتها، نمکهای جامد اسید ازتیک هستند. بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند. مانند نیترات نیکل و مس. همه آنها در آب حل میشوند و بر اثر حرارت تجزیه شده ...
ازخ
(اَ زَ) (اِ.) نک زگیل.
ازدحام
(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.) انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم. ج. ازدحامات.
ازدر
(اَ دَ) (ص مر.) سزاوار، شایسته، لایق.
ازدف
اَ یا اِ دَ) (اِ.) (گیا.) زالزالک، زعرور.
ازدو
(اُ) (اِ.) صمغ (مطلق). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند.
ازدواج
(اِ دِ) [ ع. ] (مص م.) زن گرفتن، شوهر کردن.
ازدیاد
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.)زیاد کردن، افزودن.
۲- (مص ل.) افزون شدن.
ازرق
(اَ رَ) [ ع. ] (ص. اِ.)
۱- کبود، نیلگون.
۲- کبود چشم.
۳- نابینا.
۴- خط چهارم از هفت خط جام جم.
ازرق پوش
(~.) [ ع - فا. ] (اِفا.)
۱- کسی که جامه کبود پوشد.
۲- صوفی.
۳- (ص.) کنایه از: صوفیِ ریایی.
ازعاج
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- از جا برکندن، از جا برانگیختن.
۲- بریدن.
۳- فرستادن.
۴- بی آرام ساختن.
۵- راندن.
ازغ
( اَ ) [ په. ] (اِ.)
۱- شاخههایی از درخت که برای پیرایش درخت میبرند.
۲- چرک تن. اژغ نیز گویند.
ازفنداک
(اَ فَ) (اِ.) نک آژفنداک.
ازل
(اَ زَ) [ ع. ] (اِ.) زمان بی ابتداء.
ازلال
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) لغزاندن، لرزاندن.
ازلی
(اَ زَ) [ ع. ] (ص نسب.) منسوب به ازل.
ازلیت
(اَ زَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.)دیرینگی، ازلی بودن.