لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آبونمان
(بُ نِ) [ فر. ] (اِ.)وجه اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن و غیره، حق اشتراک (فره).
آبونه
(نِ) [ فر. ] (ص.)
۱- مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن.
۲- شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک. (فره).
آبچین
(اِمر.)
۱- حوله.
۲- پارچهای که مرده را پس از غسل با آن خشک میکنند.
۳- کاغذ آب خشک کن.
آبژ
(بِ) (اِ.) شراره آتش.
آبک
(بَ) (اِمر.) سیماب، جیوه.
آبکار
(ص مر.)۱ - سقا.
۲- شرابخوار.۳ - ساقی.
۴- باده فروش.
۵- نگین ساز.
۶- آبیاری مزرعه.
۷- کسی که فلزات را آب میدهد.
آبکامه
(مِ) (اِمر.)
۱- خورشی مخلوط از شیر و ماست.
۲- آش.
آبکانه
(نِ) (اِمر.) نک آفگانه.
آبکش
(کِ)
۱- (ص فا.) کسی که از چاه آب میکشد.
۲- سقا.
۳- (اِ.) ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن میکنند.
۴- لوله -هایی در گیاه دارای سوراخهای ...
آبکشین
(کَ) (اِمر.) دست برنجن، دستبند.
آبکند
(کَ) (اِمر.)
۱- آبگیر.
۲- گودال.
آبکوهه
(هِ) (اِمر.) موج.
آبکی
(بَ) (ص نسب.)
۱- مایع، روان.
۲- کنایه از: بی دوام و نامطمئن.
۳- پرآب.
آبگاه
(اِمر.)
۱- تالاب، استخر.
۲- پهلو، زیر دنده.
۳- مثانه.
آبگرد
(گِ) (اِمر.) نک گرداب.
آبگردان
(گَ)(اِمر.) ظرفی دسته دار مانند ملاقه، اما بزرگتر از آن، که به وسیله آن آب، آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.
آبگز
(گَ) (ص مر.) میوه ترش شده و فاسد.
آبگوشت
(اِمر.) از غذاهای اصیل ایرانی است. خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست میشود که در دو مرحله میخورند اول آب آن را با تکههای نان مخلوط نموده، میخورند (ترید) و بقیه مواد ...
آبگون
۱ - (ص مر.) آبی، کبود.
۲- سبز.
۳- آبدار، گوهردار.
۴- (اِمر.) گل آبگون، نیلوفر.
۵- نشاسته.
آبگیر
(اِمر.)
۱- استخر، حوض.
۲- تالاب، برکه.
۳- ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند.
۴- خادم حمام.
۵- کسی که سوراخ ظرفهایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع میگرفت.
۶- گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری.