لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اسغده
(اَ سَ دِ) (ص.) ساخته، آماده و مهیا.
اسف
(اَ سَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) اندوهگین شدن.
۲- حسرت خوردن.
۳- (اِ.) اندوه شدید.
۴- افسوس، پشیمانی.
اسفار
(~.) [ ع. ] ( اِ.) جِ سِفúر؛ نامهها، کتابها.
اسفار
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها.
اسفار
( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- به روشنایی صبح درآمدن.
۲- روشن شدن صبح.
۳- آشکار شدن.
اسفرزه
(اِ فَ زِ) (اِ.) گیاهی است از تیره بارهنگها، در طب قدیم به عنوان مُسَکِّن و مسهل به کار میرفت.
اسفرغم
(اِ فَ غَ یا فَ رَ غْ) (اِ.) نک اسپرغم.
اسفرم
(اِ فَ رَ) (اِ.) نک اسپرغم.
اسفرود
(اِ فَ) ( اِ.) سنگ خوارک، پرندهای کوچکتر از کبک با پرهای سیاه و خاکستری، ابفهرود نیز گویند.
اسفست
(اِ فَ) [ معر. ] (اِ.) یونجه، اسپست.
اسفل
(اَ فَ) [ ع. ]
۱- (ص تف.) پایین تر، زیرتر.
۲- مقعد، دبر. ج. اسافل.
اسفل السافلین
(~ لُ سّ فِ) (ص مر.)
۱- پست ترین مراتب.
۲- ضلالت، گمراهی.
۳- طبقه هفتم دوزخ، بدترین جای جهنم.
اسفلین
(اَ فَ) [ ع. ] (ص. اِ.)
۱- پایین ترین.
۲- هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین.
اسفناج
(اِ فَ یا فِ) (اِ.) = اسپناج. اسپناخ. سپاناخ. اسپاناج: گیاهی است یک ساله دارای برگهای پهن و ساقههای سست و نازک، در پختن آش و پارهای از غذاها مورد ا ستفاده قرار میگیرد. ؛ ~ سبز شدن ...
اسفنج
(اِ فَ) [ معر. ] (اِ.) جانوری است گیاه شکل که در ته دریا به صورت دستههای چسبیده به سنگها زندگی میکند، دارای سوراخها و شکافهای بسیاری است. ابرکهن و ابرمرده نیز گفته میشود.
اسفنج
(اِ فَ) (اِ.) ابر، وسیلهای که برای شستشو به کار میرود.
اسفند
(اِ فَ)(اِ.) = اسپند. سپند:
۱- آخرین ماهِ سال شمسی.
۲- نام روز پنجم از هر ماه شمسی.
۳- یکی از امشاسپندان، نماد بردباری و نگاهبان زمین.
۴- گیاهی است با گلهای ریز سفیدرنگ و دانههای سیاه که دانههای سیاه آن را برای ...
اسفندان
(اِ فَ) (اِ.)
۱- خردل.
۲- افرا.
اسفندیار
(اِ فَ) [ په. ] (اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه.
اسفهبد
(اِ فَ بَ) [ معر. ] (ص مر.)
۱- سپاهبد، سپاهسالار.
۲- عنوان پادشاهان طبرستان.