لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اسفهسالار
(اِ فَ) (ص مر.) سپاهسالار، سردار سپاه.
اسفیداج
(اِ) [ معر. ] (اِمر.) = سپیتاگ. اسپیدگ. سپیده: نک سفیداب.
اسقاط
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سقط ؛ کالاهای بد، دور انداختنیها.
اسقاط
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) افکندن، انداختن.
۲- حذف کردن، از قلم انداختن.
۳- (اِمص.) فرسودگی.
اسقام
(اِ) [ ع. ] (مص م.) بیمار کردن.
اسقف
(اُ قُ) [ معر. ] (اِ.) از یونانی گرفته شده به معنای پیشوای عیسوی که مرتبه اش از کشیش بالاتر است.
اسلاف
( اَ ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ سلف ؛ پیشینیان، درگذشتگان.
اسلام
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تسلیم شدن.
۲- فرمان بردن.
۳- (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص) آورد.
اسلایب
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسلوب ؛ اسلوبها، روشها، راهها.
اسلاید
( اِ ) [ انگ. ] (اِ.) تصویری که روی فیلم مثبت ظاهر میشود و به وسیله پروژکتور بر پرده منعکس میشود یابادستگاه مخصوصی میتوان آن را مشاهده کرد.
اسلحه
(اَ لَ حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ سلاح ؛ ابزارهای جنگی.
اسلم
(اَ لَ) [ ع. ] (ص تف.) سالم تر، درست تر، بی گزندتر.
اسلوب
( اُ ) [ ع. ] (اِ.) شیوه، روش.
اسلوموشن
(اِ لُ مُ ش ِ) [ انگ. ] حرکات کند برای پخش صحنههای حساس فیلمها و مسابقات ورزشی جهت نشان دادن جزییات بیشتر صحنهها.
اسلیمی
( اِ ) (ص نسب.) (اِمر.) نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقههای حلزونی شکل گلهای مختلف با برگهای متنوع که در کتیبهها، نقاشیها، کاشی کاریها و گچ بریها ترسیم میکنند.
اسم
( اِ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کلمهای که به وسیله آن چیزی یا کسی را میخوانند، نام.
۲- عنوان.
۳- شهرت، آوازه.
۴- در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین ...
اسم شب
(اِ مِ شَ) (اِمر.) کنایه از: کلمه رمزی که وسیله شناسایی باشد.
اسم مستعار
(اِ مِ مُ تِ) (اِ.) اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده میکند.
اسم نویسی
(اِ نِ) [ ع - فا. ]
۱- (حامص) نوشتن نام داوطلب یا نام خود در دفتر یک سازمان یا مدرسه و جز آن، نام نویسی، ثبت نام.
۲- (اِمر.) کار کسی که نام کسان را در دفتر ثبت میکند، مدت ...
اسم و رسم دار
(اِ مُ رَ) (ص مر.) کنایه از: سرشناس، معروف.