لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اشراط
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شرط ؛ نشانهها.
اشراف
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) از بالا به زیر نگریستن.
۲- نزدیک شدن.
۳- (اِمص.) وقوف بر امری.
اشراق
( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تابان گشتن، روشن شدن.
۲- (مص م.) روشن کردن.
۳- (اِمص.) تابش.
۴- نام فلسفهای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را ...
اشربه
(اَ رَ بِ) [ ع. اشربه ] (اِ.) جِ شراب ؛ آشامیدنیها، نوشیدنیها.
اشرس
(اَ رَ) [ ع. ] (ص.)
۱- تندخو.
۲- دلیر، دلاور.
اشرف
(اَ رَ) [ ع. ] (ص تف.) بزرگوارتر، شریفتر.
اشرفی
(~.) [ ع - فا. ] (اِمر.) نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه ۱۸ نخود بودهاست.
اشعار
(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ شعر؛ موها.
اشعار
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) آگاه کردن، خبر دادن.
اشعار
( اَ ) [ ع. ] جِ شعر؛ چامهها، شعرها.
اشعال
(اِ) [ ع. ] (مص م.) افروختن آتش.
اشعب
(اَ عَ) [ ع. ] (ص.)
۱- قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد.
۲- کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد.
اشعث
(اَ عَ) [ ع. ] (ص.) ژولیده موی، آشفته موی.
اشعر
(اَ عَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- شاعرتر.
۲- داناتر.
اشعر
(~.) [ ع. ] (ص.) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد.
اشعری
(~.) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب).
۲- منسوب به فرقه اشعریه.
اشعه
(اَ ش ِ عِّ) [ ع. ] (اِ.) جِ شعاع ؛ روشنیها، پرتوها.
اشغال
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- مشغول ساختن.
۲- جایی را تصرف کردن.
اشغالگر
(~. گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند.
اشغر
(اُ غُ) (اِ.) خارپشت.