لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اشفاق
( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- مهربانی کردن.
۲- ترسیدن.
اشق
(اَ شَ) [ ع. ] (ص تف.) دشوارتر، مشکل تر.
اشقر
(اَ قَ) [ ع. ] (ص.)
۱- سرخ موی.
۲- اسبی که یال و دم آن سرخ باشد.
اشقی
(اَ قا) [ ع. ] (ص تف.) بدبخت تر، دل سخت تر.
اشقیاء
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شقی ؛ سیه روزان، بدبختان.
اشل
(اَ شَ) [ ع. ] (ص.) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد.
اشل
(اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق، پایه، رتبه. (فره).
۲- رابطه میان اندازه واقعی چیزی با اندازه نقشه و نمودار آن، مقیاس. (فره).
اشم
(اَ شَ مّ) [ ع. ] (ص.) مرد خودپسند، خودبین.
اشمئزاز
(اِ مِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بیزاری، نفرت داشتن.
۲- (اِمص.) اکراه، نفرت.
اشمام
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بویانیدن.
۲- بو کردن.
اشمل
(اَ مَ) [ ع. ] (ص تف.) شامل تر، فراگیرنده تر، ر سنده تر.
اشن
(~.) (ص.) نورس (خربزه و مانند آن) نوباوه.
اشن
(اَ شَ) (اِ.) جامه وارو، جامهای که وارو به تن کرده باشند.
اشنا
(~.) (اِ.) = آشنا:
۱- (اِ.) شنا، شناوری، آب ورزی.
۲- (ص فا.) شنا کننده، شناگر.
اشنا
(اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه.
اشنع
(اَ نَ) [ ع. ] (ص تف.) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال.
اشنو
( اُ ) (اِ.) نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان) نامیده شدهاست.
اشنوسه
(اُ س ِ) (اِمص.) عطسه.
اشهاد
(اِ) (مص م.)
۱- گواه گرفتن. گواه گردانیدن، گواه آوردن.
۲- در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغه طلاق.
اشهب
(اَ هَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سیاه و سپید، خاکستری رنگ.
۲- اسب خاکستری.