لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آرامش جان
(~ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان، رامش جهان.
آرامگاه
(اِمر.)
۱- جای آرمیدن.
۲- مجازاً به معنی گور، قبر.
آرامی
(ص نسب.) قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام» (اِرَم) پسر سام بن نوح میرسد. این قوم در قرن دوازده ق. م. به سرزمینهای سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. ...
آرامیدن
(دَ) (مص ل.)۱ - خفتن، استراحت کردن.
۲- قرار یافتن، آرام شدن.
۳- صبر کردن.
آرایش
(ی ِ)(اِمص.)
۱- زیب و زینت.
۲- آماده شدن و صف کشیدن سپاه.
۳- تصنع، ظاهر - سازی.
۴- زیبا کردن چهره.
آرایش جهان
(یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفتهاند.
آرایش خورشید
(یِ ش ِ خُ) (اِمر.) هفدهمین لحن از الحان باربدی.
آرایشگاه
(یِ) (اِمر.) جای آرایش، مغازه سلمانی.
آرایشگر
(یِ گَ) (ص فا.) آن که آرایش کند، سلمانی.
آراییدن
(دَ) (مص م.) آراستن.
آرتروز
(تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) هر گونه بیماری دردناک مفصلی به ویژه نوع التهابی آن که با تحلیل سطح مفصلها همراه است.
آرتزین
(تِ یَ) [ فر. ] (اِ.) چاه جهنده، چاهی که بین دو دامنه در دره حفر کنند، و آبش به صورت جهنده از آن خارج میشود.
آرتیست
[ فر. ] (ص.)
۱- هنرمند، هنرپیشه.
۲- کنایه از:آدمی که برای رسیدن به خواستههایش نقش بازی کند.
آرتیشو
(شُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بوتهای که قسمت درونی میوه آن مصرف خوراکی دارد، کنگر فرنگی.
آرخالق
(لُ) (اِ.) نک ارخالق.
آرد
[ په. ] (اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست میآید. ؛ ~ خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف ...
آردبیز
(اِمر.) غربال، غربیل.
آردل
(دِ) [ تُر. ] (اِ.) فراش، مأمور اجراء.
آردن
(دَ) (اِ.)
۱- آبکش.
۲- کفگیر.
آرده
(دِ) (اِ.) آرد کنجد سفید، ارده.