لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
اجاق کور
[ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که نمیتواند فرزند داشته باشد، نازا، عقیم.
اجالت
(اِ لَ) [ ع. ] (مص م.)دور گردانیدن چیزی.
اجامر
(اَ مِ) [ ع. ] (ص.) فرومایگان، اوباش.
اجانب
(اَ نِ) [ ع. ] (ص.) جِ اجنبی ؛ بیگانگان.
اجانه
(اِ نِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- تشت، تغار.
۲- نام یکی از صورتهای فلکی جنوبی.
۳- گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن.
اجبار
( اِ) [ ع. ] (مص م.)به زور واداشتن به کاری.
اجباراً
(اِ رَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- از روی ناچاری و اکراه.
۲- به ستم و زور.
اجباری
(اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) خدمت نظام وظیفه، سربازی.
اجتباء
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.)برگزیدن، انتخاب کردن.
۲- فراهم آوردن.
۳- (اِمص.)برگزیدگی.
اجتثاث
(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) از بیخ و بن برکندن، بریدن، از بن بریدن، بیخ بر کردن، استیصال.
اجتذاب
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)۱ - جذب کردن، به خویش کشیدن.
۲- ربودن.
اجتذاذ
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بریدن و شکستن.
اجتراء
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دلیر شدن، جرئت پیدا کردن.
۲- (اِمص.) دلیری.
اجتزاء
(اِ تَ) [ ع. ] (مص ل.) کافی بودن.
اجتلاب
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) کشیدن، جلب کردن.
اجتماع
(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گرد هم آمدن، جمع شدن.
۲- مقارنه ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.
اجتماعات
(~.) [ ع. ] (مص ل.) جِ اجتماع.
۱- گرد آمدنها، فراهم آمدنها، انجمن کردنها.
۲- گروههای فراهم آمده، دستههای به هم پیوسته.
اجتماعی
(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به اجتماع ؛
۱- همگانی، عمومی.
۲- کسی که آداب معاشرت را میداند.
اجتماعیون
(اِ تِ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اجتماعی. کسانی که طرفدار جامعه بوده و همه چیز را برای همگان بخواهند.
اجتناء
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) میوه چیدن.