لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
ارحم
(اَ حَ) [ ع. ] (ص تف.) رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر. ؛ ~الراحمین بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده.
ارخاء
[ ع. ] (مص م.) نرم گردانیدن، فروهشتن.
ارخالق
(اَ لِ یا لُ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنهای که مردان و زنان میپوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار میدادند.
ارخش
(اُ یا اَ رَ) (اِ.) خورشید، آفتاب.
ارخشیدن
(اَ رَ دَ) (مص ل.) ترسیدن، بیم داشتن.
ارخلق
(اَ خَ لُ) [ تر. ] (اِ.) نک ارخالق.
ارد
(اُ رْ) [ انگ. ] (اِ.) فرمان، دستور ؛ ~ کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن، فرمان کسی را انجام دادن.
ارد دادن
(اُ. دَ) [ انگ - فا. ] (مص ل.) دستور دادن، امر کردن.
ارداء
(اِ) [ ع - فا. ] (مص م.) هلاک کردن، نابود کردن.
ارداف
(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن.
۲- (مص م.) از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن. ؛ ~نجوم: از پس یکدیگر برآمدن ستارگان.
ارداف
(اَ) [ ع. ] (اِ.) وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار.
اردام
(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) همیشه بودن، ساکن و پابرجا بودن.
۲- (مص م.) رام ساختن، خاک ریزی کردن.
اردب
(اَ دَ) [ معر. ] پیمانهای است برابر بیست و چهار «صاع» و آن شصت و چهار من باشد.
اردل
(اَ دِ) (اِ.) نک آردل.
اردنگی
(اُ دَ) (اِ.) (عا.) لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند، تیپا، ضربه با پا.
ارده
(اَ دِ) (اِ.) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل میخورند.
اردو
( اُ ) [ تر - مغ ] (اِ.)
۱- گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند.
۲- لشکرگاه، محل لشکر.۳ - محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا میروند.
اردو
(~.) (اِ.) زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است.
اردور
(اُ دُ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی معمولاً اشتهاآور که قبل از غذای اصلی خورده شود، پیش غذا. (فره).
اردوگاه
(~.) [ تر - فا. ] (اِمر.) محل اردو.