لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
ارس
(اُ) (اِ.) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمه جنگلهای مرطوب پراکندهاند، ارسا، ارجه.
ارس
( اَ ) [ په. ] (اِ.) اشک، آب چشم.
ارسال
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- فرستادن، روانه ساختن.
۲- پیک فرستادن.
ارسال المثل
(اِ لُ لْ مَ ثَ) [ ع. ] (مص م.) مثل معروفی را در شعر آوردن.
ارسلان
(اَ سَ) [ تر. ] (اِ.)۱ - شیر، اسد.
۲- شجاع، دلیر.
ارسنال
(اَ س ِ) [ فر. ] (اِ.) کارخانه اسلحه و تجهیزات جنگی، اسلحه سازی.
ارسنیک
(اَ س ِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از اجسام مفرد، به رنگ فولاد و با جلای فلزی، شماره اتمی ۳۳، وزن مخصوص ۷/۵. خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسینو - که گاهی آن را ارسنیک سفید ...
ارسی
(اُ رُ) (اِمر.)
۱- قسمی کفش پاشنه دار.
۲- نوعی در یا پنجره مشبک که رو به حیاط باز میشود.
ارسی دوز
(~.) (اِفا.) کفشگر، کفش دوز.
ارش
(اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع.
ارشاء
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) رشوه دادن.
ارشاد
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن.
ارشد
(اَ شَ) [ ع. ] (ص تف.) بزرگتر، مسن تر. ؛اولاد ~ فرزند بزرگ تر.
ارشدیت
(اَ شَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.)۱ - رشیدتر و با کفایت تر بودن.
۲- دارای درجه بالاتر بودن (ارتش).
ارشک
(اَ رَ) [ په. ] (اِ.)
۱- رشک، غیرت.
۲- حسد، حسادت.
ارصاد
( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- چشم داشتن.
۲- رصد بستن.
۳- مراقب بودن.
ارصاد
(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ رصد.
ارصد
(اَ صَ) [ ع. ] (اِ.) آواز پانزدهم از هفده آواز اصول.
ارض
( اَ ) [ ع. ] (اِ.) زمین.
ارضاء
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) خشنود کردن، راضی گردانیدن.