لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
استبرق
(اِ تَ رَ) (اِ.) معرب استبرک.
۱- دیبا، دیبای ستبر، پارچهای که با زر و ابریشم بافته شود.
۲- نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری میرویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند.
استبرک
(اِ تَ رَ) (اِ.) نک اسبترق.
استبشار
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شاد شدن، شادی کردن.
۲- (اِمص.) گشاده رویی.
استبصار
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) طلب بصیرت کردن.
۲- (اِمص.) بینا گردیدن.
۳- شناسایی.
استبعاد
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بعید دانستن، دور از قبول.
استبقاء
(اِ ت ِ) [ ع. ] (مص م.) زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن.
استتار
(اِ ت ِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پوشیده شدن، پنهان شدن.
۲- (مص م.)پنهان کردن.
استتباع
(اِ ت ِ تú) [ ع. ] (مص م.)به پیروی دعوت کردن.
استتمام
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به پایان بردن، به سر آوردن.
استثقال
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) سنگین شمردن، گران داشتن.
استثمار
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بهره برداری کردن از دسترنج دیگری.
استثناء
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- جدا کردن، بیرون آوردن.
۲- ان شاءاللهگفتن. ج. استثناعات.
استثنائی
(~.) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- کسی که هوش زیادی دارد.
۲- کودن، کم ذهن.
۳- بی - مانند، بی همتا.
استجابت
(اِ تِ بَ) [ ع. ] (مص م.) پاسخ گفتن، پذیرفتن.
استجاره
(اِ تِ رِ) [ ع. استجاره ] (مص م.)
۱- پناه خواستن.
۲- کرایه کردن.
استجازه
(اِ تِ زِ) [ ع. استجازه ] (مص م.) اجازه خواستن، رخصت طلبیدن. ج. استجازات.
استجلاب
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)کشاندن، جلب کردن.
استجهال
(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)خود را به نادانی زدن.
استحاضه
(اِ تِ ض ِ) [ ع. استحاضه ] (مص ل.) خون آمدن از رحم پس از ایام حیض.
استحالت
(اِ تِ لَ) [ ع. استحاله ] نک استحاله.